سورنا جونسورنا جون، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

کوچولوی ارزوها

تنهایی و دوری از سوسو و مامییی

سلام پسری دی ماه ۹۶ بابایی بازم ازت دور شد..اومدم معدن میبد توی یزد..خیلی دور شدم فردای شب یلدا از تهران اومدم تو و مامان و عزیز جون رفتین ساری.... ایشالله جور بشه همتونو بیارم اینجااا.روزهای دلتنگی بابایی فعلا ادامه داره... من تلفنی میگم سورنااااااا تو میگی بابااااااا دوست دارم هرجا که باشم
8 دی 1396

تب پسرییی

پسرم ..تاج سرممم..نبینم بی حالتو .نبینم مریضیتو... پسرم امروز روز دوم که تب داری و دلم میگیره وقتی بدنت داغ میشه.فدای خنده هات...‌البته با این دمای بالا هنوز هم مهربونی و میخندیو بوس میکنییی.... ایشالله هرچی زودتر خوب بشییی و پر انرژی شلوغ کنیییی.....
15 آبان 1396

عشق

پسری افتخار بابا...خیلی دوست دارم پسرم.خیلی و قول میدم تا زمانی که زنده باشم همیشه کنارت هستم و تمام تلاشمو برا موفقیت و خوشبختی تو میکنم...
7 آبان 1396

دربی با پسر تاجیییی

اولین دربی که با پسری بودم.پسری لباس استیلال پوشیده نمی دونم بزرگ شی کدوم طرفی هستی .اما امیدوارم همیشه ابی باشی و ابی بمونیییییی..... دوست دارم.لباس بهت میااااااد...
7 آبان 1396

سورنا محرم ۹۶

پسرم. محرم ۹۶ دومین تجربه عاشورایی بود برات.سال ۹۵ خیلی کوچولو بودی اما امسال با لطف خدا و امام حسین اولین تجربه دسته روی داشتی. خدایا بزرگ رو شکر میکنم بخاطر سلامتیت.بخاطر زیباییت.انشاالله همیشه حسینی باشی و ایام محرم خادم امام حسین و ابالفضل بلشی.دوست دارم.چندتا از عکسای اولین دسته رویتو میذارم برات. ...
10 مهر 1396

قدم قدم با پسرم

سورنا جون بابا اولین پیاد روی با هم تو جاده میر عادل خلخال..شهریور ۹۶. قربون قدمات.ایشالله باشم و هم قد شدنتم ببینم.دوست دارم بابایی...هرجا که باشم با تمام وجود پشتتم...
29 شهريور 1396

اولین آبنبات خوردن

سلاااام سوسوووو.چطوری بابااااا اولین ابنبات خوردن پسرم تو کاشمر بود که خیلی ناااااااز خوردییییی...من سر کارم و بی صبرانه منتظرم بیام بخورمتتتتتتت.دوست دارم زندگی بابا...
26 مرداد 1396