مرد کوچک من در نبود بابایی!
امشب من و سورنا کوچولوم تنها میخوابیم. آخه بابایی رفته تهران و فردا باید بره ابهر.. دلمون گرفته اما دارم برای گل پسرم قصه میگم بعدشم میخوام آهنگ بذارم تا بخوابه ...
دیشب رفتیم جاده دریا بعد از مدتها... و خوش گذشت. تو راه برگشت از جلو بیمارستان شفا رد میشدیم و بابایی گفت واای کی میشه روزی که نینیم دنیا اومده باشه و از اینجا راهیه خونه بشیم :)
ایشالا که خیلی زود اون روز میرسه :*
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی