سورنا جونسورنا جون، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

کوچولوی ارزوها

تولدت مبارک

96/3/5  امروز قشنگ ترین روز زندگیمونه.امروز تولد قشنگ ترین پسر دنیاست اسمش سورنااااااستپسری امسال تولدت رو بخاطر سالگرد پدر جون با یک ماه تاخیر برگزار میکنیم یعنی 96/4/5 منم الان تو معدنم و مامان جون برات کیک درست کرد و عمو مهدی هم کادو گرفت برات. دلم برات تنگ شد ایشالله عمری باشه سالها ی سالها تولدت رو کنارت باشم و از بزرگ شدنت لذت ببرم. پسر نازم قول میدم تا زمانی که زنده باشم برات تکیه گاه باشم و کمکت کنم به هر هدفی که داری برسی دوست دارم عشق بابا.بوووووس
6 خرداد 1396

سفرهای نوروزی

درووود به پسر مارکوپولو چطوری بابا. دوم عید یک روزه رفتیم رباط کریم پیش عزیز جون خاله نرگس و عمو جوادشون خوش گذشت و بعد از دیدار برگشتیم ساری.بعد طی یک تصمیم انتحاری ششم با عمه بهاره رفتیم خلخاااال به پدر بزرگ سر زدیم سه روزی اونجا بودیم.بعد رفتیم رشت خونه راحیل جون و تولد راحیل رو گرفتیم.خیییلیییی خوش گذشت.خیلیییی.بعد رسیدیم ساری  سیزده به در امسال با پسری رفتیم جنگل زارع.تو چادر استراحت میکردی.کار من دیر شروع شد بخاطر همین باز یه تصمیم انتحاری دیگه گرفتیم رفتیم تااااااا شیراااااااز.قربون پسرم بشم که اهل سفره
28 ارديبهشت 1396

سفرهای نوروزی

درووود به پسر مارکوپولو چطوری بابا. دوم عید یک روزه رفتیم رباط کریم پیش عزیز جون خاله نرگس و عمو جوادشون خوش گذشت و بعد از دیدار برگشتیم ساری.بعد طی یک تصمیم انتحاری ششم با عمه بهاره رفتیم خلخاااال به پدر بزرگ سر زدیم سه روزی اونجا بودیم.بعد رفتیم رشت خونه راحیل جون و تولد راحیل رو گرفتیم.خیییلیییی خوش گذشت.خیلیییی.بعد رسیدیم ساری  سیزده به در امسال با پسری رفتیم جنگل زارع.تو چادر استراحت میکردی.کار من دیر شروع شد بخاطر همین باز یه تصمیم انتحاری دیگه گرفتیم رفتیم تااااااا شیراااااااز.قربون پسرم بشم که اهل سفره
28 فروردين 1396

سفرهای نوروزی

درووود به پسر مارکوپولو چطوری بابا. دوم عید یک روزه رفتیم رباط کریم پیش عزیز جون خاله نرگس و عمو جوادشون خوش گذشت و بعد از دیدار برگشتیم ساری.بعد طی یک تصمیم انتحاری ششم با عمه بهاره رفتیم خلخاااال به پدر بزرگ سر زدیم سه روزی اونجا بودیم.بعد رفتیم رشت خونه راحیل جون و تولد راحیل رو گرفتیم.خیییلیییی خوش گذشت.خیلیییی.بعد رسیدیم ساری  سیزده به در امسال با پسری رفتیم جنگل زارع.تو چادر استراحت میکردی.کار من دیر شروع شد بخاطر همین باز یه تصمیم انتحاری دیگه گرفتیم رفتیم تااااااا شیراااااااز.قربون پسرم بشم که اهل سفره
28 فروردين 1396

عید امسال و اغاز سال جدید با حضور پسرم

درود به پسر بابا سال جدید مبارک. امسال عید برا من و مامان یه رنگ بوی خاصی داشت رنگی به حضور تو در سفره هفت سین امسال هفت سین ما با سالهای دیگه فرق داشت هم کاملتر شد هم ناقص امسال خدا تورو به عنوان یک سین در سفره ما گذاشت که خدارو بابت این نعمت شکر میکنم اما یک ب کم داشت ب مثل بابا.من امسال عید بابا بودم اما دیگه بابا نداشتم.کاش بتونم برای تو پدر خوبی باشم تا بتونم پشتت باشم.سورنای عزیزم از خدا ممنونم بخاطر بودنت.نمیدونم کی  کجا و در چه حال و هوایی این وبلاگتو میبینی و میخونی ...فقط بدون عید امسال جای خالی رو جوری پر کردی که کمتر احساس کنم. امیدوارم شروع سال برات پایانی زیبا داشته باشه و پایان سال رو جشن بگیری.  ...
3 فروردين 1396

پسرم دلتنگتم

سلام پسری هرچی به روزهای اخر سال نزدیک میشم دلم بیشتر تنگ میشه و ذوق اینو دارم اولین عید با هم بودن رو تجربه کنیم. اومدم مرخصی و دو روز سه نفری رفتیم خرید و لباس خریدیم.این خرید امسال رو دوست داشتم بخاطر حضور قشنگ و نازنین تو.وای اما خسته کننده بود .سنگین شدی ماشالله.اما خوشم میاد وقتی میاریم بیرون یه پسر خوب و مهربون و اروم هستی. به امید سالی خوب و به یاد موندنییییی. دوست دارم پسرمممممممم
29 اسفند 1395

بهمن تولد دوتا جیگر

سلام پسرم بهمن 95 تولد امیر رضا جون بود رباط کریم با هم اونجا بودیم ایشالله تولد خودت گل بابا. اما 17 بهمن تولد مامان نازو جیگر اولین تولد مامان که تو توش شرکت کردی ایشالله یه روزی خودت تدارک تولد مامان رو بچینی عشقم.بعد هم با عزیز جون رفتیم ساری  
28 بهمن 1395

اولین های دی ماه

درود پسررر خوبی شیر مرد... 7 دی اولین بار که سینه خیز راه افتادی بود مثل بسیجیا که مین خنثی میکنن 25 دی اولین بار که چهتر دست و پا قرار گرفتی اما پیش روی نکردی دوست داریم. ایشالله ورزشکار بشی
3 بهمن 1395

جشن دندونی

  جشن دندونی پسری در کاشمرررر سوسوی من دی ماه نرکوندی باجشنهااااا این مراسم پرخاطره بود .. اولا که تاج و لباست کار دست مامان و کمک بابایی هستش. این کیک رو میبینیییییییی....دومین کیک دندونیتههههه..خخخخخ یکیش موقعی که اوردم خونه لحظه جاسازی تو یخچال چپه شد 😂😂😂😂 با هزار دردسر یه کیک دیگه تا 8.5 شب به ما تحویل داد.روز خوب و پر انرژی بود نفس من راستی این جشنت با تولد بابات تو یک شب بووووود.بابایی و مامانی دوست دارنننننننننن ...
3 بهمن 1395