سورنا جونسورنا جون، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

کوچولوی ارزوها

میبد

سلام پسری بعد از مدتی دوری دوباره اومدم شرح زندگی رو برات ثبت کنم. الان تقریبا ۲۰ روز میشه اومدیم میبد یزد زندگی کنیم.تو هم بعد از دو سال دوری از بابا اومدی پیش بابا زندگی کنیی...پسری من وقتی میام خونه میای دم در بدو بدو میکنی بابارو بغل میکنی کلی ذوق میکنم و انرژی میگیرم.بابایی دوست دارم یه دنیااااااااا
16 شهريور 1397

تولد دو سالگیییی

سلام پسر بابا..خوبی..پنجم خرداد ۹۷ تولد بهترین کوچولوی دنیا سورنا جونه..اما من یزد سر کارم و پسرم ساری.مامان جون برات یه مراسم میگیره که عکسشو میذارم. پسرم دو سال از زندگی برات گذشت و تا چشم بهم بزنی یه صفر هم میاد جلو این عدد ..بزرگ میشی .. پسرم امیدوارم سالهای سال روز قشنگ تولدتو جشن بگیری .دوست دارم پسرییییییی تولدت مبااااااااااااارک.
4 خرداد 1397

واژگان پسریییی

  واژگان زبان پسرییی افتاد=اوتاااااد کفش=پاپایی جارو برقی =جاووووو شکلات =اوکوکو یا اوکاکا لواشک = ترش آب =آبووو پتو = پَتُش عمو = عمومو جارو=جاوو کلاه=کوااا ترکیدن یا پاره شدن=پخخخخ اوپوتوخ یکی از واژگان پر مصرفته اما هنوز کشف نشد چیو میگی. پستونک=پس بیرون رفتن =دَدَ چایی=تاتایی اُدَش = روشن پفک پفیلا و ... = پُف از لوازم سشوار جارو برقی و هرچیز غیر عادی در بدن مثل ماسک دستکش اعلام ترس داشتیی. عاشق دنبال کردن و ای بابا گفتنیییی  ای بابااااا   ...
25 بهمن 1396

نصیحت پدرانه به سورنای عزیزم

سلام پسرم.خوبی بابا؟ گل پسر بابا چند سالشه که اینو میخونه؟ میخوام یکم باهات حرف بزنم.... بابایی اول اینکه همیشه سعی کن تو لحظه زندگی کنی و به آینده فکر..تا میتونی از لحظه های زندگیت از بچگیت لذت ببری.قدر مامانتو بدون و احترام به بزرگترا همیشه انجام بده.تو این روزایی که من سر کارم مامان خیلی کنارته و مواظبته.پسرم برا خودت همیشه هدف داشته باش و برا رسیدن بهش تلاش کن.نماز نماز نماز هیچ وقت فراموش نکن و خیلی بهت کمک میکنه.رفیق داشته باش اما رفیق باز نباش..تو انتخاب دوست دقت کن...و اینو بدون هیچکس تو دنیا بیشتر از پدرو مادر صلاح و موفقیت تورو نمیخوان...پس بهترین دوستت پدر و مادرتن.پس تو تصمیمات زندگیت مشورت کن باهاشون.پسرم ارزوی منو مامانت ا...
27 دی 1396

تنهایی و دوری از سوسو و مامییی

سلام پسری دی ماه ۹۶ بابایی بازم ازت دور شد..اومدم معدن میبد توی یزد..خیلی دور شدم فردای شب یلدا از تهران اومدم تو و مامان و عزیز جون رفتین ساری.... ایشالله جور بشه همتونو بیارم اینجااا.روزهای دلتنگی بابایی فعلا ادامه داره... من تلفنی میگم سورنااااااا تو میگی بابااااااا دوست دارم هرجا که باشم
8 دی 1396

تب پسرییی

پسرم ..تاج سرممم..نبینم بی حالتو .نبینم مریضیتو... پسرم امروز روز دوم که تب داری و دلم میگیره وقتی بدنت داغ میشه.فدای خنده هات...‌البته با این دمای بالا هنوز هم مهربونی و میخندیو بوس میکنییی.... ایشالله هرچی زودتر خوب بشییی و پر انرژی شلوغ کنیییی.....
15 آبان 1396

عشق

پسری افتخار بابا...خیلی دوست دارم پسرم.خیلی و قول میدم تا زمانی که زنده باشم همیشه کنارت هستم و تمام تلاشمو برا موفقیت و خوشبختی تو میکنم...
7 آبان 1396

دربی با پسر تاجیییی

اولین دربی که با پسری بودم.پسری لباس استیلال پوشیده نمی دونم بزرگ شی کدوم طرفی هستی .اما امیدوارم همیشه ابی باشی و ابی بمونیییییی..... دوست دارم.لباس بهت میااااااد...
7 آبان 1396